نوشته اصلی توسط
الهه ع
سلام من دختری ۲۳ساله هستم.حدود یک ساله با پسری اشنا شدم از طریق خالم ک قرار هست با پدر ایشون ازدواج کنن،تو این یکسال کلا ۳بار دیدمش،چون تویک شهر نیستیم.خیلی پسر تنهایی بود و واقعا نیاز ب یک همزبون داشت،تو این یک سال خیلی کمکش کردم هم مالی هم عاطفی تا بخودش اومد و خ بهتر شد ولی اصلا شرایطش ب درد ازدواج با من نمیخورد،بهش گفتم تموم دیگه من نمی تونم ،اونم قبول کرد بعد دوماه برگشت گفت نمیتونم بدون تو بیا منو تنها نزار تو باید زن زندگیم باشی،من قبول نکردم،از این قضیه ۲۰ روز میگذره فهمیدم یه دختری شب میره پیشش خیلی بهم ریختم نمیدونم باید چ جوری با خودم کنار بیام